کاربرد تفکر سیستمی در توسعه پایدار روستایی
اندیشه توسعه روستایی همچنان در سطح جهانی در حال توسعه و تحول است. در کشورهای توسعه یافته خطرات زیست محیطی و ضرورت حفظ منابع غیرقابل تجدید، احساس نیاز به محیط هایی سالم از سویی و خطر نابودی هویت فرهنگی از سوی دیگر پارادایم بازگشت به روستا و کشاورزی خرد را مطرح کرده است.
جامعه روستایی به عنوان روش ویژه زندگی به خوبی می تواند همچون یک سیستم در نظر گرفته شود. اجزای سیستم روستایی مجموعه ای از نهاد های اجتماعی، اقتصادی، الگوهای توزیع منابع، شیوه های تولید و قوانین رفتاری مربوط به خود است لذا سیستم روستایی را می توان به مثابه مجموعه ای از اجزای یاد شده، تعریف کرد که در کنش متقابل یا وابستگی با یکدیگر قرار دارند.
مطالعات نشان می دهد نظام های دانش بومی پتانسیل بالایی در زمینه توسعه پایدار روستایی دارند. نگاهی به ویژگی های نظام های دانش بومی حاکی از آن است که دانش مذکور به دلیل سیستمی بودن، انعطاف، متکی بودن بر نیازها، حفظ تنوع زیستی، مشارکتی بودن، تجربی بودن، در دسترس و ارزان بودن، حفظ تعادل محیط زیست، چند بعدی بودن و منطبق بودن بر فرهنگ مردم، می توانند در فرآیند توسعه روستایی نقش مهمی ایفا کنند.
در روش شناسی برای مطالعه و کسب اطلاعات پیرامون نقش رویکرد سیستمی دانش بومی در توسعه پایدار روستایی به منابع متعددی مراجعه شده است ولی با توجه به نوین بودن این بحث کمتر در منابع مزبور به آن اشاره مستقیم شده است به همین دلیل ضمن کسب اطلاعات مورد نیاز تلفیقی از آنها روش مطالعه تحلیلی به عمل آمد تا با نگرش به مجموعه فراهم شده بتوان به نقش رویکرد سیستمی دانش بومی در توسعه پایدار روستایی پی برد. از این جهت روش مطالعه تحلیلی - توصیفی انتخاب شده است.
• مروری بر نظریات سیستمی توسعه پایدار روستایی
نظریه زیست منطقه (زیست ناحیه) ترکیبی است از واژه های یونانی Bio به معنای زندگی و regio به معنای (ناحیه) قلمرو و در مجموع معادل قلمرو زندگی است.
زیست منطقه سطح جغرافیایی قابل تمیزی است که شامل نظام های زندگی به هم پیوسته و خود نگهداری بوده و در نتیجه روابطی اندام وار5 بین تمامی اعضای منطقه برقرار است. از اواسط دهه 1980 و به موازات واکنش های مخالفی که در برابر تغییر و راهبرد های متداول توسعه اوج می گرفت به تدریج فلسفه نوینی تحت عنوان زیست منطقه ای شکل گرفت که مفهوم توسعه در محدوده منطقه نقش محوری درآن داشت.
این فلسفه اجزای هماهنگی از باورها و اندیشه های مخالف در عرصه های گوناگون فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و بوم شناسی را گلچین و در راهکار ایجاد زیست منطقه صورت بندی کرده است.از این دیدگاه بشر جزئی از محیط خود یا اکوسیستم است. این اکوسیستم شامل اجزای زیر است:
1. محیط فیزیکی (آب و هوا، اتمسفر و...)
2. خاک به عنوان جوهر جداگانه در این محیط فیزیکی با مواد تشکیل دهنده خود از قبیل کانی ها، رطوبت و ...
3. پوشش گیاهی شامل گیاهان و مجموعه های گیاهی
4. پوشش جانوری منطقه شامل حیوانات و مجموعه آنها،
بشر و جامعه او به عقیده طرفداران این نظریه، اکوسیستم یک کل است که موجودات زنده در آن روابط متقابل دارند و انسان بر خلاف دیگر موجودات می تواند بر محدودیت های محیط فائق شود.
با وجود این هر اکوسیستمی ظرفیت معینی در پذیرش انسان دارد که این ظرفیت پذیرش از تراکم بهینه تا حداکثر سطح قابل دوام است. بر اساس این نظریه مردم منطقه اقتصادی دارای تنوع (و نه تخصصی و تک محصولی) با استفاده از مهارت، دانش، ابتکار و منابع محلی خود جهت پاسخگویی غذا، کالا و خدمات مورد نیازشان همراه با حفاظت محیط خود به وجود می آورند یعنی توجه به این اصل که حیات اقتصاد پایدار در گرو کشاورزی پایدار و اندام وار است.
کشاورزی به شیوه ای که خاک سطحی را نابود نکند، آب را آلوده نسازد و نهاده هایش وابسته به مواد شیمیایی و فسیلی نباشند زیرا فقدان منابع و محیط یعنی فقدان غذا و دیگر تولیدات و سرانجام فقدان اقتصاد و جامعه بشری.
این نظریه به توسعه ای که رشد اقتصادی را مد نظر دارد، خرده می گیرد و گفته می شود که در این نوع توسعه به مردم توجه می شود؛ ادغام فرهنگی به سود فرهنگ مسلط فرد گرایی مصرف زده غربی است، اتکا بر روابط پولی است و به هزینه های اجتماعی و بوم شناسی توجه نمی شود و این نوع توسعه تخریب محیط زیست را در پی دارد.
در مقابل توسعه ای را در نظر دارد که در آن باید مصرف منابع تجدید ناپذیر کم باشد، مصرف منابع تجدیدپذیر کنترل شود، تولید آلاینده ها متناسب جذب آنها بوده و به نیازهای پایه انسانی و اجتماعی پاسخ داده شود.
توسعه موردنظر زیست منطقه گرایان در پی دگرگونی از پایین ایجاد می شود. چنین توسعه ای پایدار و همه جانبه است و می تواند نیازهای اساسی ساکنان زیست منطقه را تامین کند. رویکرد سیستمی به اکوسیستم ها، تجزیه و تحلیل گران و برنامه ریزان را تشویق می کند تا با تاکید بر کل اکوسیستم اجزای آن و روابط میان این اجزا یک تصویر کلان از اکوسیستم به دست آورند.
چنین دیدگاهی حائز اهمیت است زیرا به ما یادآوری می کند که برای مثال، بسیاری از مشکلات مربوط به منابع آب مانند آلودگی آب یا سیلاب را نمی توان با تاکید محض بر آب حل کرد.
اکثر عوامل آلودگی آب از فعالیت های انسان در خشکی ناشی می شود و پتانسیل تخریب سیلاب به شدت تحت تاثیر بهره برداری از خشکی قرار دارد. از سوی دیگر بسیاری از مشکلات مربوط به خشکی ها مانند کاهش تولید کشاورزی و از بین رفتن تنوع زیستی در نتیجه کاهش یا افزایش شدید آب رخ می دهد.
بنابراین حائز اهمیت خواهد بود که تصویر کلانی از اکوسیستم داشته باشیم و فقط بریک جز یا یک بخش از آن تاکید نکنیم. نکته مهم دراینجاست که یک اکوسیستم را تا چه اندازه کلان در نظر بگیریم و چه تعداد از اجزای آن و روابط میان اجزا را منظور کنیم.
اگر این تصویر کلان خیلی بزرگ باشد، ممکن است تجزیه و تحلیل گران و برنامه ریزان در پیچیدگی اجزا و روابط چند گانه آن گرفتار آیند و قادر نباشند تجزیه و تحلیل خود را در یک دوره زمانی منطقی به انجام رسانند. رویکرد سیستمی مترادف با دیدگاه کل نگر است. چنین دیدگاهی به دو شیوه یعنی یا به شیوه جامع 7 یا به شیوه یکپارچه 8 اعمال می شود.
شایان یادآوری است اکثر تجزیه و تحلیلگران اکوسیستم مدعی به کارگیری رویکرد سیستمی یا کل گرا هستند بدون آنکه تفکر روشنی نسبت به این رویکرد داشته باشند. اغلب آنان رویکرد کل گرا و رویکرد جامع را مانند هم تلقی می کنند و این طرز تلقی مشکلاتی را به بار آورده است.
بنابراین ضروری است تفاوت دو شیوه جامع و یکپارچه را روشن کنیم. بنابر تعریف واژه جامع به معنی فراگیر و همه شمول است. در نتیجه تفسیر جامع یک سیستم بدان معنی است که همه آنچه در سیستم وجود دارد باید تعریف شود و تجزیه و تحلیل گر سیستم باید تمامی اجزای سیستم و تمامی روابط میان این اجزا را بررسی کند.
چنین تفسیری متضمن چند نکته است؛ اول آنکه این تفسیر چنین انتظاری را به وجود می آورد که اگر ما با سعی تمام روی اکوسیستم کار کنیم و در اکوسیستم همه چیز را مطالعه کنیم، قادر خواهیم بود اکوسیستم را درک کنیم بدین ترتیب آن را کنترل و مدیریت کنیم.
دوم آنکه این تفسیر بیان می دارد که وقت بسیار زیادی لازم است تا کار تجزیه و تحلیل یا برنامه ریزی اکوسیستم به انجام رسد. در نتیجه این احتمال قوی وجود دارد که «برنامه» تدوین شده برای اکوسیستم بیشتر یک سند تاریخی باشد تا یک سند استراتژیک زیرا ممکن است تا زمانی که همه کارها روی اکوسیستم به انجام برسند گذشته سپری شده اکوسیستم در برنامه منعکس شود.
از سوی دیگر رویکرد یکپارچه، شالوده مفهوم کل گرایی را در خود دارد اما در مقایسه با رویکرد جامع مفهوم عملی تری است واز جنبه کابردی بیشتری برخوردار است. تفاوت اساسی رویکرد جامع و رویکرد یکپارچه در این است که رویکرد یکپارچه به دنبال آن نیست که همه اجزا و همه روابط میان این اجزا را تجزیه و تحلیل کند بلکه تاکید خود را بر اجزا و روابط کلیدی می گذارد.
در نهایت اگر در مطالعه یک اکوسیستم اجزا و روابط کافی را بررسی کنیم، رویکرد یکپارچه تا جایی پیش می رود که به رویکرد جامع تبدیل می شود. الگوی توسعه پایدارتوسعه پایدار که امروزه موضوع اصلی بحث محافل توسعه و برنامه ریزی است، خود برآیند انگاره های مختلف توسعه است.
در عین حال از این مفهوم نیز مانند خود مفهوم توسعه برداشت های گوناگونی وجود دارد. نکته مشترک تمامی این انگاره ها پایداری و رسیدن به فرآیندی از توسعه است که بتواند پایا و بادوام باشد.
چنان که در بحث سیستم ها مطرح است برای اینکه یک سیستم پایدار باشد باید متعادل باشد و سیستم های نامتعادل ناپایدار نیز هستند به عبارت دیگر لازمه پایداری تعادل است.
تفاوت در برداشت های مختلف از توسعه پایدار در تعمیم مفهوم تعادل و پایداری است. گروهی مانند محیط زیست گرایان و طرفداران محیط زیست طبیعی به تعادل در رابطه انسان و محیط زیست طبیعی اکتفا می کنند و گروهی دیگر، به طور عمده شامل صاحبنظران توسعه اجتماعی و اقتصادی آن را به تمامی شئون زندگی انسان یعنی رابطه انسان با محیط و انسان با انسان و جوامع تعمیم می دهند.
از نظر این گروه درست است که محیط زیست طبیعی بستر حیات را فراهم می کند و حفظ آن شرط لازم حیات است ولی توسعه پایدار تنها حفظ محیط زیست نیست چرا که لازمه برقراری این شرط تعادل اجتماعی و اقتصادی است. جامعه ای رابطه متعادل با محیط زیست طبیعی برقرار می کند که سطح عدالت اجتماعی و اقتصادی نسبی قابل قبولی نیز داشته باشد.
در یک جامعه با اکثریت فقیر و اقلیت ثروتمند یا در جامعه ای که شرایط یکسانی در بهره مندی از منابع و فرصت های توسعه برای تمامی اقشار و گروه های جامعه فراهم نباشد توسعه به تحقق نخواهد پیوست و در صورت تحقق نیز ناپایدار خواهد بود.
از این رو توسعه پایدار به مفهوم نگاه متعادل به جامعه و ایجاد جامعه ای متعادل که در آن روابط اجتماعی، اقتصادی و اکولوژیکی تعادل داشته باشد بر مبنای حفظ حرمت و محوریت انسان مورد تاکید قرار گرفته است.
نگرش سیستمی به روستا وتوسعه روستایی و تجربه چند دهه برنامه ریزی در زمینه توسعه روستایی نشان می دهد که نحوه نگرش به موضوع روستا و توسعه روستایی باید دچار دگرگونی بنیادین شود.
برای شناخت روستا و مسائل روستایی و برنامه ریزی روستایی باید آن را به صورت یک کل واحد نگریست و با نگرش سیستمی شناخت لازم را کسب کرد.
اگر سیستم را یک کل واحد یا مجموعه ای از اجزا و عناصر که در ارتباط متقابل و هدفمند با یکدیگر قرار بگیرند تعریف می کنیم ویژگی هایی همچون کلیت، هدف، روابط متقابل و محیط بیرونی و درونی اصول آن را تشکیل می دهند بنابراین برنامه ریزی روستایی باید درنگرشی جامع و یکپارچه در ارتباط با روستا در سه سطح به عنوان یک کل واحد، سطح فراتر از روستا یا سطح ملی و من
طقه ای به عنوان نظام یکپارچه اجتماعی، اقتصادی و سطح برنامه ریزی به عنوان فرآیند واحد و سیستمی مورد توجه قرار گیرد.جامعه روستایی به عنوان روش ویژه زندگی، شیوه های تولید و مصرف، نهاد ها و قوانین رفتاری آن همراه با همه پیچیدگی هایش را می توان به خوبی، همچون سیستم در نظر گرفت.
اجزای سیستم روستایی مجموعه ای از نهاد های اجتماعی، اقتصادی، الگوهای توزیع منابع، شیوه های تولید و قوانین رفتاری با هنجارها و تشویق و مجازات های مربوط به خود است. لذا سیستم روستایی را می توان به مثابه مجموعه ای از اجزای یاد شده، تعریف کرد که در کنش متقابل یا وابستگی با یکدیگر قرار دارند.
خلاصه اینکه توسعه روستایی از طریق به کارگیری راهبردی موردی حاصل نمی شود بلکه وسیله تحقق آن مجموعه کاملی از الگوی منسجم توزیع سرمایه در روستا، سازمان ها، نهادها و مجموعه ای از مشوق هاست که سلسله پیوندهای بیرونی مناسب آنها را همراهی می کند. دستیابی به هدف توسعه نیازمند نگرش سیستمی به جامعه است.
هر کدام از جوامع شهری و روستایی در عین حال که به طور نسبی شخصیت و هویت مستقل دارند جزئی از سیستم واحد به شمار می آیند. شاید بتوان این مجموعه را به یک رشته زنجیر تشبیه کرد که قدرت زنجیر مساوی قدرت ضعیف ترین حلقه آن است. این واقعیتی است که در تحلیل سیستم ها به آن مینی ماکس می گویند یعنی «حداقل کنید حداکثر ضعف خود را».
بر اساس این اصل توان یک سیستم بر اساس توانایی ضعیف ترین حلقه یا جزء سنجیده می شود و برای تقویت یک مجموعه نیز باید هر یک از حلقه ها را تقویت کرد. ضرورت به کارگیری تفکر سیستمی رفتار انسان مولود طرز تفکر و نگرش و باورهای اوست.
به سخن دیگر تفکر مقدم بر عمل است بنابراین قبل از قضاوت در مورد اعمال و رفتار باید به منبع تغذیه آن یعنی نوع تفکر پرداخت زیرا انسان همان گونه که می اندیشد، رفتار می کند و بدیهی است که اگر فکر نابسامان بدون انسجام و مبتنی بر توهم باشد عمل نیز ناهنجار، بدون تناسب، فاقد کارایی و از نظر اجرا غیرممکن خواهد بود.
هر چند به طور معمول انسان ها از چنین حالت افراطی تفکر برخوردار نیستند اما به منظور آشکار کردن رابطه میان فکر و عمل چنین موردی تبیین شد. شکل گیری تفکر و نحوه تامین آن نکته قابل توجهی است.
یعنی چه چیزی تفکر را می سازد و تفکر چگونه مسیر بالندگی را طی می کند؟ تفکر از دانش و دانش از علم سرچشمه می گیرد و بیشتر رفتار انسان امروز متاثر از تکنولوژی است.
بدین ترتیب به سهولت می توان درک کرد تفکر و عمل صرفاً دارای پیوندی خطی از دید علت و معلولی نیستند بلکه حائز پیوندی غیرخطی هستند که در بلند مدت موجب پیچیدگی و بالندگی یکدیگر می شوند یعنی تفکر اگرچه نوع رفتار و عمل را تغییر می دهد اما مطلب به همین ختم نمی شود بلکه تغییر رفتار خود موجد تغییر شرایط می شود و محیطی جدید به وجود می آورد که بقا در آن مستلزم تغییر تفکر خواهد بود در واقع تفکر سیستمی را می توان حاصل چنین چرخه ای دانست.
قبل از تبیین تفکر سیستمی و ضرورت برخورداری از چنین نگرشی بهتر است تفاوت میان تفکر سیستماتیک، تفکر سیستمیک و تفکر سیستمی روشن شود. تفکر سیستماتیک تفکری روشمندانه است که از روی قاعده و نظم صورت می پذیرد. تفکر سیستمیک روشی ساده برای یافتن تفکر روشمندانه است.
فرضیه اساسی این نوع تفکر ارتباط هر موضوع با موضوعات اطراف خود است یعنی اثرپذیری و اثرگذاری. این نوع تفکر بر خلاف روش های مرسوم تفکر که عمدتاً تحلیلی هستند، هم تحلیلی و هم ترکیبی است. تجزیه و تحلیل هر چند روشی قدرتمند برای فهم موقعیت اجزا به شمار می رود اما برای درک چگونگی تعامل اجزا با یکدیگر مناسب نیست زیرا با تجزیه هر چیز به اجزای کوچک و کوچک تر در واقع امکان توجه به ارتباطات میان آنها از دست می رود و دوری باطل اتفاق می افتد.
مقایسه تفکر سیستمیک و تفکر تحلیلی حاکی ازآن است که تفکر تحلیلی هر چیزی را به اجزای تشکیل دهنده اش می شکند و به عکس تفکر ترکیبی الگویی برای اجزای تشکیل دهنده پیدا می کند. به سخن دیگر تفکر سیستمیک تلفیقی از تفکر تحلیلی و ترکیبی است.
تفاوت عمده میان این دو نوع تفکر را می توان چنین بیان کرد: تفکر تحلیلی تنها به تعدادی از عناصر تشکیل دهنده موضوع توجه می کند و برخی از عناصر جذاب و مورد نظر را انتخاب می کند در حالی که تفکر سیستمیک تا آنجا که ممکن است بیشترین عناصر تشکیل دهنده موضوع را مورد توجه قرار می دهد و بر کل موضوع تمرکز می کند.
فرآیند تفکر سیستمیک حرکت از تفکر تحلیلی به سوی تفکر سیستماتیک گامی جهت بالندگی تفکر محسوب و ادامه این حرکت به نوعی از تفکر به نام تفکر سیستمی منجر می شود.
تفکر سیستمی فرآیند شناخت مبتنی بر تحلیل و ترکیب در جهت دستیابی به درک کامل و جامع یک موضوع در محیط پیرامون خویش است. این نوع تفکر درصدد فهم کل سیستم و اجزای آن، روابط بین اجزا و کل و روابط بین کل با محیط آن (فراسیستم) است.
از نظر پیتر سنگه ویژگی مهم تفکر سیستمی در حل مسائل این است که با گسترش دیدگاه خود با توجه به تعداد بیشتری از تعامل ها در یک موضوع مورد مطالعه، آن را در حل انواع مشکلات بسیار پیچیده بی نهایت موثر می سازد.
این روش از نظر بسیاری از دانشمندان ابزار قدرتمندی برای حل مسائل محسوب می شود و به عنوان زبانی قدرتمند جهت بهبود و تغییر روش های معمول تفکر و صحبت در مورد مسائل پیچیده به شمار می آید.
در واقع تفکر سیستمی با ایجاد زبانی غنی آن را برای توصیف گروه وسیعی از روابط داخلی و الگوهای تغییر همچون یک ابزار به کار می گیرد. دانش بومی، حلقه مفقوده توسعه روستایی است.
برای رسیدن به توسعه پایدارصرفاً بهره گیری از علوم و فناوری های جدید کافی نیست زیرا بسیاری از برنامه ها و پروژه های توسعه و ترویج طی 50 سال گذشته در دنیا و کشورهای جهان سوم در عمل همراه با توفیق نبوده بنابراین از مدت ها قبل توجه اندیشمندان به مقوله تحت عنوان « دانش بومی» معطوف شده است.
در این بخش به دانش بومی اشاره می کند که برای فهم توسعه روستایی با روش سیستمی ضروری به نظر می رسد.
دانش بومی یا دانش محلی، دانشی است که با فرهنگ هر منطقه قرین بوده و طی سالیان بی شمار و به شکلی طبیعی به وجود آمده و دهان به دهان و سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است ضمن آنکه این دانش بومی همواره با دنیای خارج از حوزه جغرافیایی خود تعامل و تبادل داشته و به شکلی پویا و در قالب سیستمی خود را با تحولات و دگرگونی های بیرونی و درونی محیط سازگار کرده است.
به دلیل وجود مشخصه کل نگری و جامع نگری در دانش مذکور، مردم اجتماعات محلی توانسته اند کلیه نیازهای خود را طی قرون متمادی از این نظام دانش تامین کنند و ضمن وارد کردن کمترین خدشه به طبیعت و محیط زیست و در تعادلی وصف ناپذیر، گذران عمر کنند.
این همان چیزی است که امروز بعد از پشت سر گذاشتن دهه هایی از تجربه، در توسعه روستایی و توسعه پایدار مطرح است. مطالعات نشان می دهد نظام های دانش بومی پتانسیل بالایی دارند اگرچه متاسفانه هنوز آن چنان که باید شناخته و به کار گرفته نشده اند.
عملاً بشر از این ظرفیت بالقوه، بهره زیادی نبرده است. بررسی ها حاکی است که علت شکست بسیاری از برنامه های توسعه روستایی عدم انطباق آنها با دانش مذکور و سازمان های محلی است.
صاحبان اندیشه توصیه می کنند توسعه در جهان سوم، بدون بهره گیری از این دانش عملاً ممکن نمی شود. نگاهی به ویژگی های نظام های دانش بومی، حاکی از آن است که دانش مذکور به دلیل سیستمی بودن، انعطاف، متکی بودن بر نیاز ها، حفظ تنوع زیستی، مشارکتی بودن، تجربی بودن، در دسترس و ارزان بودن، حفظ تعادل محیط زیست، چندبعدی بودن، منطبق بودن بر فرهنگ مردم، دارا بودن صحت و دقت در بسیاری از شاخصه های منحصر به فرد دیگر، در فرآیند توسعه می تواند و باید لحاظ شود و عدم توجه و بهره گیری از این گنجینه پرارزش، همان پیامدهایی را به دنبال خواهد داشت که در فاصله چند دهه قبل از 1990 زیست کره زمین با تمام متعلقات آن، دچار آن شد.
فاجعه های زیست محیطی، فقر و عدم عدالت اجتماعی، تبعیض نژادی، فاصله های وحشتناک بین کشورهای شمال و جنوب در طول دهه های مذکور، اثراتی را برتمدن بشر باقی گذاشته است که به نظر می رسد تا سده های زیادی از آینده، آثار آن قابل از بین بردن نباشد.
مردم ما در طبیعت و با طبیعت زندگی می کنیم و راهی جز مشارکت و همکاری با آن نداریم، ما باید روش مشارکت را با طبیعت انتخاب کنیم زیرا مشارکت، بخش فعالانه رابطه ما با طبیعت است، تنها در سایه این رابطه می توانیم به بقای خود ادامه دهیم.
مردم شوشونی در دره مرگ به این نکته در فرهنگ خود اشاره دارند که ما حاصل تعامل انگیزه ها، اندیشه ها، تفکرات و رفتار خود هستیم و این عناصر رفتاری ما است که کیفیت مشارکت ما را با طبیعت تعیین می کند، اما هنگامی قادر به درک این آموزه فرهنگی هستیم که ابتدا فرهنگ و تاریخ و مکان جغرافیایی مردمان را بشناسیم.
فرهنگ و زبان کلید تکامل آگاهانه و توسعه استقلال فرهنگ ها در تکامل خود نه تنها آنها را در بین خود بلکه در بین تبادلات و تعاملاتی که با محیط های خود برقرار می کنند، منحصر به فرد می سازد. هر نظام و جامعه ای که داخل این فرهنگ قرار می گیرد، بر محیط خود به شکلی خاص تاثیر می گذارد و متقابلاً تحت تاثیر خاص محیط قرار می گیرد.
به همین دلیل فرهنگ های مختلف در دوره حیات خویش بستر های فرهنگی متنوع می آفرینند که بازتاب آن در اسطوره های فرهنگی و زبانی که یک فرهنگ با آن سخن می گوید تجلی می یابد.
برای اینکه به فرزندان و نسل های بعدی مان از بافت تاریخی تکامل فرهنگ مان ادامه دهیم، باید یکی از ابعاد فرهنگ مان را که معمولاً نسبت به آن غافل هستیم، یعنی زبان را محافظت کنیم.
یکی از مهم ترین ارزش های دانش این است که به ما امکان جست وجوی حقیقت را می دهد، در حالی که زبان این امکان را برای ما فراهم می سازد که در تلاش برای به دست آوردن آرمان هایی که ما به عنوان یک جامعه تصور می کنیم، آرمان هایی که غایی و مطلوب ما هستند، دانش خود را با یکدیگر تقسیم کنیم.
بر این اساس زبان نقشی بسیار کلیدی در بقای جامعه انسانی دارد، نه تنها بدین دلیل که اصول و اعتقادات یک جامعه در زبان دیده می شود، بلکه بدین علت نیز که درک ما از وجود پیوند های درونی بین تمام اجزای طبیعت و جایگاه ما در طبیعت نیز در همین زبان است که دیده می شود.
اگر قرار باشد جامعه ما بقا یابد، ما باید همدیگر را درک کنیم. هر زبان مهم ترین ابزار بیان کننده فرهنگ آن است و دارای ساختار منحصر به فرد خویش است که محدودیت ها و توانایی های آن را در بیان افسانه، اسطوره ها و احساسات تعیین می کند.
تا زمانی که حداکثر تنوع زبان ها را داریم، می توانیم خود را به عنوان مجموعه ای از انسان ها آشکار تر و از جنبه های مختلف در آینه های اجتماعی متعددی نظاره کنیم و کسی چه می داند شاید یکی از اصطلاحات و تعابیر یک زبان مهجور، راه حل فرهنگی «بدوی» یا یکی از پند های نهفته در اسطوره های باستانی یا افسانه ای مدرن بتواند کلید حل بحرانی در جامعه جهانی «نوین» ما باشد.
یکی از این موارد، راز چگونگی عمل کشاورزان «مایا» در تغذیه جمعیت عظیم انسانی در جنگل های گرمسیری شبه جزیره یوکاتان است. این کشاورزان به جای آنکه مانند امروز به قطع جنگل و عملیات مخرب برش درختان و سوزاندن پوشش گیاهی روی بیاورند، جنگل های گرمسیری بارانی را بسیار پیش از آنکه فاتحان اسپانیایی پای به دنیای جدید بگذارند با فراستی اکولوژیکی و هماهنگی فرهنگی مدیریت و بهره برداری می کردند.
مایا ها چندین قرن از طریق احداث Pet Koob (در زبان مایایی به معنی دیواره مدور سنگی است) به عملیات کشاورزی پایدار می پرداختند. این سازه ها عبارت بودند ازدیواره های سنگی به ارتفاع 6/0 تا یک متر که اطراف فضایی معادل با یک باغ کوچک را می پوشاند. داخل Pet Koob انواع متعددی از گیاهانی که بومی منطقه نبودند، کشت می شد.
Pet Koob به کشاورزان امروز شبه جزیره یوکاتان شکلی از عملیات کشاورزی گرمسیری و مدیریت جنگلی پایدار را که باید اتخاذ کنند، یادآور می شود و این تنها به دلیل آن است که این واژه هنوز زنده است.
اگر ما زبان ها و به ویژه زبان های بدوی و اولیه مهجور را از دست بدهیم و آنها نابود شوند، چندین پاسخ و راه حل و چندین بینش و دانش مفید و سودمند برای پیشرفت را از دست خواهیم داد. با نابودی زبان ها، دانش فرهنگی، ادراکات و نحوه ابراز احساسات آنها را از دست خواهیم داد.
از آنجا که زبان سازنده فرهنگ است، با مرگ هر زبان، فرهنگ آن زبان نیز به ورطه نابودی خواهد افتاد. ما با از دست دادن هر زبان، تکامل منطق، اسطوره های فرهنگی و شعائر مذهبی آن را نیز از دست می دهیم.
هر گاه بگذاریم یک زبان بشری نابود شود یکی از ابزارهای درک و فهم بشری را که در حقیقت یکی از ابزارها و مجاری درک خود ما نیز هست از دست داده ایم.
ما به عنوان یک جامعه جهانی به تدریج نه تنها چشم مان را روی همدیگر که روی روابط مان با دنیای بی کران پیرامون مان نیز بسته ایم. اگر در بعضی مناطق، تنوع را معادل ثبات یک جامعه پویا بدانیم، ما جامعه را نه تنها از طریق از دست دادن زبان ها و فرهنگ های آنها، بلکه از راه انتخاب و ترجیح چند زبان معدود، بسیار ساده سازی و بنابراین بی ثبات می کنیم.
هر دو این امور مخرب، بقای معنوی و فرهنگی را که بشریت بر آنها استوار است، به خطر می اندازد. و همین امر ما را نسبت به این انگاره که در دنیای نوین امروزی، تکامل در مقابل توسعه قرار گرفته است، آگاه می سازد.
مردم چگونه فکر می کنند مردم به یکی از دو شکل زیر فکر می کنند:
1. با یک الگوی خطی که باعث می شود یک جامعه به تولید و انباشت محصولات تولیدی به عنوان مهم ترین هدف زندگی متمرکز شود
2. با یک الگوی چرخه ای که باعث می شود جامعه دیگر خود را بخش جدایی ناپذیر از فرآیندهایی بداند که مرکز معنوی چرخه زندگی را تشکیل می دهند.
فکر چرخه ای در نهایت باعث می شود ما زندگی خود را به شکل حرکتی موزون و چرخه ای ببینیم که در آن الگوهای اساسی و بنیادینی همچون مصرف و بازیافت، زندگی و مرگ تا ابد تکرار می شوند. آن طور که بلک الک می گوید، این تفکر، بنیان اخلاقی تفکرات معنوی بومیان را شکل می دهد.
افرادی که زندگی را به شکل یک چرخه بزرگ می بینند، همه چیز را وابسته به هم می بینند و هیچ چیز را مستقل از دیگر اشیا نمی پندارند. در طبیعت، هیچ چیز به اصطلاح علوم امروزی متغیر مستقل نیست.
جهان هستی هر چیز به چیز دیگری وابسته است و فقط همین الگوی وابستگی اشیا به همدیگر و تغییرات است که ثابت و بی تغییر است. این ثبات، اساس هستی بیکران و آفرینش را تشکیل داده است. تفکر چرخه ای نگاهی واقع گرایانه و بلندنظرانه است.
کسانی که اینگونه می اندیشند دریافته اند که در دل آفرینش، اصل بنیادین بازگشت وجود دارد؛ هر چه اکنون وجود دارد روزی خواهد رفت و مجدداً بازخواهد گشت. آنچه من دارم باید روزی واگذار کنم. این افراد مرگ را بخش جدایی ناپذیری از زندگی می دانند زیرا مرگ، هستی یافتنی دیگر است و این دیدگاه فراتر از افق های دید عادی است.
تفکر خطی برخلاف تفکر چرخه ای که برخاسته از تمایل به داشتن روابط همسو با جهان هستی است، تفکر خطی عمدتاً در راستای کنترل شدید طبیعت و تبدیل منابع طبیعی به ابزار اقتصادی یعنی پول است.
وندل بری به این نکته اشاره می کند که در تفکر خطی فقط یک تعریف برای پیشرفت وجود دارد؛ حرکت رو به جلو و رو به بالا برای همیشه، سفری بی پایان برای کشف تازه ها. بازگشت فقط به معنی عقبگرد به آن چیزی است که قبلاً استفاده شده است زیرا پیشرفت به معنی بهره برداری از منابع جدید و دست نخورده است.
از آنجا که ارزش های اجتماعی هستند که فرهنگ جامعه را تعیین می کنند، بنابراین فرهنگ هر جامعه بازتابی از ارزش های آن است.
بنابراین برخورد مردم با طبیعت در حقیقت آینه ای است که افکار پنهان در زوایای روح هر جامعه را آشکار می کند. این افکار پنهان نهایتاً خود را آشکار خواهد ساخت و بقای یک جامعه یا نابودی آن و دفن شدنش در دل تاریخ را رقم خواهد زد.
تاریخ پر از چنین جوامع و فرهنگ های نابودشده ای است؛ بین النهرین، بابل، مصر، یونان و روم باستان که همگی این فرهنگ ها و تمدن ها، جنگل ها و خاک های خود را در راستای کسب ثروت مادی از بین بردند و طبیعت را به نابودی کشاندند.
با مطالعه سرنوشت این تمدن های نابود شده، این پرسش به ذهن می رسد که وضعیت جامعه معاصر ما به کجا خواهد انجامید؟ از دهه گذشته دستیابی به توسعه پایدار بر اساس روش ها و فناوری های سازگار با محیط اجتماعی و فرهنگی جوامع از اصول زیربنایی مباحث توسعه محسوب می شود.
این باور جدید که با مقتضیات زمان ما و ضروریات حیاتی نسل های آینده همخوانی بیشتری دارد، بر شیوه های تحقیق و ترویج روستایی اثر گذاشته است به طوری که در حال حاضر پژوهش و اشاعه هر گونه فناوری جدید بدون مشارکت فکری روستاییان و عشایر پسندیده محسوب نمی شود.
برای تشخیص سازگاری فناوری های جدید، همکاری فکری و عملی بهره برداران روستایی الزامی است. همچنین پیامد های اجتماعی و فرهنگی هر فناوری جدید بر جامعه روستایی باید پیش از معرفی آن در سطح وسیع تر مورد مطالعه قرار گیرد تا از خسارت احتمالی جلوگیری شود.
از این رو مشارکت کارشناسان و دانشمندان علوم اجتماعی، به ویژه مردم شناسان و نیز کارکرد شیوه های پژوهشی متداول در این علوم در پژوهش های روستایی مطلوب شده است.
این دیدگاه جدید که مطالعات اجتماعی را در ترویج شیوه های فنی مهم می داند، به پدیدار شدن گرایش خاصی در مردم شناسی منجر شده است که بر آن «پژوهش دانش بومی» نام نهاده اند.
تفاوت عمده مردم شناسی و پژوهش دانش بومی در این است که در این گرایش خاص، پژوهشگر در مطالعه میراث فرهنگی، ابزاری و تولیدی به دنبال راهکارهای عملی برای کاربرد توسعه و ترمیم خرابی های وارده بر محیط زیست است.
ویلیس هرمان متفکر برجسته آمریکایی در مورد فرهنگ و دانش اقوام گوناگون می نویسد: فرهنگ اقوام سنتی جهان قرن ها پایدار مانده است چون با شرایط آنان سازگار بوده و با تجربه انسانی آنان در چنین شرایطی تایید و تحکیم شده و حتماً چنین بوده که دراین مدت طولانی پایدار مانده است.
بعضی از اقوام معتقدند تمامی طبیعت زنده و با انسان در ارتباطی تنگاتنگ بسر می برند. اقوامی دیگر هم هستند که باور دارند پدیده های جوی، شکار و برداشت محصول جملگی به وسیله خدایان اداره می شوند.
شاید این برای ما بسیار عجیب و باورنکردنی باشد اما نکته مهم این است که این اعتقادات برای آن اقوام «کارساز» بوده است. نتیجه در دنیای امروز مسائل و وقایع پیرامون ما به صورت یک سیستم پیچیده و به هم پیوسته مطرح است و تنها یک عامل و یک بعد نیست که بتوان با پرداختن به آن مساله را شناخت و آن را حل کرد.
این ساده اندیشی است که تحلیل های جزءگرایانه و تک بعدی بتوانند بررسی دقیقی از مشکلات به دست دهند و راه حل های جامعی ارائه کنند.
برای رویارویی با مسائل این عصر باید نگرش و اندیشه سیستمی را جایگزین نگرش جزءگرایانه و تقلیلی ساخت و با دیدی کل نگر و مجموعه نگر به تحلیل مسائل پرداخت. در این راستا نگاهی گذرا به دانش بومی حاکی از وجود رویکردی سیستمی، عمیق، پیچیده و در عین حال سازگار با موازین زیست محیطی و همچنین هنجارهای اجتماعی و فرهنگی است.
اکنون برخلاف گذشته دانش بومی و شیوه های سنتی با صفاتی چون «موثر»، «کارآمد» و «مناسب» توصیف می شوند. (لری آن تراپ 1989) پس جا دارد برای استفاده هرچه بیشتر از دانش بومی و تلاش در جهت تلفیق نظام مند با دانش رسمی در جهت علمی و عملی کردن دانش بومی عوامل چندی در نظر گرفته شود از جمله اصلاح تفکر حاکم در جهت باور کردن دانش بومیان از طرف مجامع علمی و دانشگاهیان، اصلاح نظام های آموزش با تاکید بر فرآیند یادگیری از مردم محلی، اصلاح نظام های پژوهش روستایی با محوریت روستاییان و ارتباط مستقیم با آنها، گسترش شبکه های دانش بومی به منظور دسترسی آسان دانشگاهیان در راستای تعمیق روابط بومیان و مراکز پژوهشی.
به نظر می آید در شرایط کنونی رسیدن به توسعه پایدار و توسعه روستایی پایدار جز از طریق مشارکت مردم بومی و اعتماد به دانش تجربی و سنتی آنها امکان پذیر نخواهد بود. «ما در زندگی نباید به بدبختی و پلشتی دنیا چیزی بیفزاییم، بلکه باید به تنوع و اسرار بی کران جهان لبخند بزنیم».
منبع
روزنامه سرمايه شماره 822
محمد مهدي فاضل بيگي